جدول جو
جدول جو

معنی خرت خرت - جستجوی لغت در جدول جو

خرت خرت
(خِ خِ)
صوت، و حکایت از صوت مته ای که چوبی را سوراخ میکند و یا چرخ خیاطی و امثال آن که بصدا درمی آید. بیشتر کسی این را میگوید که بخوابست وبر اثر صداهای فوق از خواب بازماند و بصورت اعتراض میگوید: آنقدر خرت خرت شد که من از خواب بیدار شدم
لغت نامه دهخدا
خرت خرت
صدای جویدن چیزی، صدای کشیدن چیزی بر روی زمین
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خشت خشت
تصویر خشت خشت
خش خش، برای مثال خشت خشت موش در گوشش رسید / خفت مردی، شهوتش کلی رمید (مولوی - ۸۹۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرت فرت
تصویر فرت فرت
تندتند، به شتاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرد خرد
تصویر خرد خرد
کم کم و آهسته آهسته پیش رفتن، به تدریج و تأنّی، پلّه پلّه، کم کم، کیچ کیچ، آرام آرام، رفته رفته، نرم نرمک، جسته جسته، نرم نرم، متدرّج، خوش خوشک، خوش خوش، آهسته آهسته، اندک اندک، تدرّج
فرهنگ فارسی عمید
(خِ خِ)
حکایت آواز جویدن گوسفند و مانند آن علف تازه و سبز و جو و مانند آن را. آواز پنجه و پوست هندوانه و مانند آن بوسیلۀ جویدن بره و گوسفندو بز. نام آواز جویدن گوسفند و مانند آن بدنۀ علف و پوست هندوانه و خربزه و مانند آن را. حکایت صوت خوردن خرگوش و جز آن گیاهی را. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ بِ)
نام دیگر حصن زیاد است که دراخبار بنی حمدان موضع آن به اقصای دیاربکر از بلاد روم معین شده است بین خرتبرت و ملطیه دوروزه راه و نهرفرات فاصله است. این نام ارمنی است و اسامه بن منقد در شعر خود آنرا نام برده است منتها با حذف تاء بجهت ضرورت شعری:
بیوت الدور فی خرتبرت سود
کستها النار اثواب الحداد.
(از معجم البلدان).
در نزهه القلوب این شهر از اقلیم چهارم آمده با آب و هوای خوب وحقوق دیوانی دویست وپانزده هزار دینار. (نزهه القلوب ص 96)
لغت نامه دهخدا
(خَ خَ)
هرج و مرج. اغتشاش. درهم و برهم. بهم خورده. مغشوش
لغت نامه دهخدا
(فِ فِ)
جلد و شتاب. (آنندراج). به شتاب و شتابان و به زودی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ قُ)
جرعه جرعه. (ناظم الاطباء). نام آواز فروبردن آب بسیار به گلو
لغت نامه دهخدا
(خِ خِ)
خش خش و آن صوت کاغذ و جامه و غیر آن است:
خشت خشت موش در گوشش رسید
خفت مردی شهوتش کلی رمید.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ / رِ یِ خِ)
خشت هایی که بردیف پهلوی هم چیده باشند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 359)
لغت نامه دهخدا
(خِ رِ خِ رِ)
حکایت صوت جویدن چیزی تر و زفت چون خیارو مانند آن. نام آواز چیزی چغر چون خربزۀ خام و نارسیده و مانند آن زیر دندان. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چِ چِ)
حکایت آواز شکستن تخمۀ هندوانه و خربوزه و غیره. صدائی که چون تخمۀ هندوانه و خربوزه با دندان شکنند، به گوش رسد
لغت نامه دهخدا
بجلدی بشتاب: چو فرت فرت زحمدانم آب شهوت جست لبم چنین شد و چشمم چنان زحیرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشت خشت
تصویر خشت خشت
صدای جویدن موش و مانند آن (خشت خشت موش در گوشش رسید) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
آوازی که از گلوی فشرده یا در خواب از گلوی شخص خفته و بعضی حیوانات (مانند گربه) بر آید خراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرت قرت
تصویر قرت قرت
جرعه جرعه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرت فرت
تصویر فرت فرت
((فِ تْ فِ))
فرت و فرت، تندتند، به شتاب
فرهنگ فارسی معین
آت وآشغال، اسباب، اثاثیه کم بها و متروک، هنرزوپنرز، خرده ریز، اشیاء کم بها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آشفته، هرکی هرکی، بلبشو، هرج ومرج، بی نظم، شلوغ پلوغ، درهم برهم، مغشوش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صدای جویدن چیزی، صدای کشیدن چیزی روی زمین، صدای خرخر کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
از اصوات، حرف اضافی، نق نق
فرهنگ گویش مازندرانی
کره خر، خر خرو
فرهنگ گویش مازندرانی
خرناس
فرهنگ گویش مازندرانی